بدون عنوان
مبارکه مبارک هلیا خانم دخمل بابایی امروز بلاخره صدام زدی ماما چقدر دیر ،فکر کنم دیگه رو دروایستی موندی طوری نیست مامانی اینم مثل باقیه کارهایی که میکنی اینکه شیر می خوری و میری تو دل بابا می خوابی ،اینکه موقعه ای که سیری اصلا نمیگی مامانی دارم یا نه ،اینکه بابایی رو بوس میکنی ومنو میای میزنی و ................... مامانی خیلی شیرینو دوست داشتنی شدی روزی هزار بار می خوام بخورمت ولی بابایی نمی زاره ،کاش میشد دوباره بخورمت بری تو دلم فقط مال خودم باشی امروز با هم رفتیم بیرون یه کلاغ غار غار میکرد تو هم اشاره میکردی به کلاغه و میگفتی دار دار دار خیلی دوست دارم عاشقتم مامانی ...
نویسنده :
مامان هلیا
0:46